خانواده ي پدري
امروز ظهر در منزل مادربزرگ شوهر جان مراسم يلدا رو بجا اورديم خدارو شكر خوش گذشت فاطمه يكتا هم ديگه غريبي نكرد و بغل همه هم ميرفت و ميخنديد و بازي ميكرد تازه عمو سعيد و عمو فراز رو با انگشتش نشون داد و گفت عمو عمه مونا هم بهش ياد داد كه بگه سرده اونم ميگفت سرده جديدا بهش ميگيم هاپو چي ميگه ميگه هاپ هاپ... فقط اين كه خيييعععلي خسته ايم انقدر خسته بودم كه ديشب مطلب رو بدون عنوان گذاشتم رو وبلاگ در عوضش الان سر حالم مهمونيه ديگه ميخوري ميخوابي ميخندي ميحرفي..... فاطمه يكتا امشب نشون داد كه تك تك اعضاي خانواده ي شوهر جان رو به اسم ميشناسه واسه من عجيب بود چون دير به دير ميبينتشو...
نویسنده :
مائده
1:31